عاشقانه
نوشته شده توسط : میثم قبادی

 

 

 

 

کاش می دانستی

 

بعداز آن دعوت زیبا به ملاقات خودت

 

من چه حالی بودم!

 

 

خبر دعوت دیدارت چونکه از راه رسید

 

پلک دل باز پرید

 

من سراسیمه به دل بانگ زدم

 

 

آفرین قلب صبور زود برخیز عزیز

 

جامه تنگ در آر

 

وسراپا به سپیدی تو درآ .

 

 

وبه چشمم گفتم :

 

باورت می شود ای چشم به ره مانده خیس؟

 

که پس از این همه مدت ز تو دعوت شده است !

 

 

چشم خندید و به اشک گفت

 

|
امتیاز مطلب : 85
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29
تاریخ انتشار : چهار شنبه 29 دی 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست